دوشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۹

من که ژان والژان ندارم چه کنم؟؟

یه شعری هست میگه : شمع می گرید و پروانه به دورش محزون / من که می گریم و پروانه ندارم چه کنم؟
آقا اینو بخوای بکنی زندگی من میتونی اینجوری باز نویسیش کنی : کوزت میگریست و ژان والژان به دورش محزون / من که چون کوزتم ولی ژان والژان ندارم چه کنم؟
بابا این کوزت بی نوا حداقل میدونست زیر دست ننه بابا نیست که انتظار محبت داشته باشه ، میدونست وظیفش اینه که کار کنه و با اون دستای کوچولوش زحمت بکشه و بره از چاه آب بیاره ، ولی آقا به جون شما نباشه به جون خودم ما از این کوزته بدبخت تریم . 
ننه بابامون میرن میان، چپ و راست لیچار بارمون میکنن که زمان ما بچه ها کارای خونه رو میکردن ! آقا خوب زمان شما بچه ها دانشگاه نمیرفتن لابد ! باباهه میگه من هم سن تو بودم خرج دو تا خانواده رو میدادم ! بعد نمیشینه بگه که تا حالا دو تا موقعیت خوب شغلی داشتی من نذاشتم بری سرکار که !!! آقا به جان خودم ما سالی 1 بار عید به عید بابامون رو بوس میکنیم . بعد باباهه میگه برو دخترای مردم رو نیگا کن ! عین پروانه دور باباهاشون میچرخن ، یاد بگیر بدبخت ! نمیگه روز تولدت اومدی گفتی بابا امروز تولدمه یه تروال پرت کردم جلوت گفتم بیا اینم کادوت ! با همین لحنا ! قورباغه شم اگه دروغ بگم ! ننه مون میاد میگه خاک تو سر من بکنن با این دختر بزرگ کردنم تو هنوز یه قرمه سبزی بلد نیستی درست کنی ! نمیگه اون چند باری که اومدی لازانیا و گراتن و از این جور غذاهای جینگول درست کردی ما نخوردیم ، خوشمون نیومد که ، نمیگه تا میای تو آشپزخونه من دهنتو سرویس میکنم اگه یه قطره آب (به جان بچه ام فقط یه قطره آب) بریزه زمین ! به جاش میگه برو از دخترای مردم یاد بگیر چطوری تو خونه به ماماناشون کمک میکنن ! 

جا داره بگم: ای بـــــابــــــــا ... مادر عزیزم ، پدر گرامی ام شما ما رو نمودین عزیزان ! بالاخره به کدوم سازتون برقصیم آخه؟؟ 

والا کوزت از ما وضعش بهتر بود ، اون میدونست که پولی نداره که بخواد خرج کنه ، ولی ما چی ؟؟ باباهه راس راس تو چشای من که یه دونه دخترش باشم نیگا میکنه میگه دارم ولی نمیدم ! جواب چراشم اینه که باید یاد بگیری با قناعت زندگی کنی پس فردا رفتی خونه ی مردم!!! بتونی زندگیتو جمع کنی ! یعنی من مرده ی این احترام شما به حقوق زن ام . من فدا شده در راه قناعت آموزی به فرزندتم بابا !آقا کی خواست بره خونه ی مردم!!! اصلا ؟ و دوباره ای بـــــــابـــــــا 

آقا کوزت بدبخت بود ولی آخرش یه ژان والژانی پیدا شد ، یه دسته پول ریخت جلو اون تناردیه ها دستشو گرفت با خودش برد ! ما چی حالا ؟ از در این خونه بخواییم پامونو بذاریم بیرون باید دست دراز کنیم جلو همون تناردیه ها بلکه کرایه ماشینمون درآد ! 

حالا میگم زیاد طولانیش نکنم ، پست سومیه شگون نداره اینقدر از ننه بابامون بد بگیم وگرنه این داستان ادامه دارد... .

از دفتر خاطرات نیلو ملقب به کوزت !







۲ نظر:

  1. چی بگم دوست؟؟؟

    حقیقته!

    miss Star

    پاسخحذف
  2. نیلوجان مطلبت جالب بودضمن اینکه درمورددخترای ایرانی عین حقیقته ایییییییییییییولللللللللللل نیللو

    پاسخحذف